جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶ - ۱۶:۵۲
۰ نفر

اکرم احمدی: اگر چند ثانیه مقاومت می‌کرد حالا با اولین مدال جهانی تاریخ بوکس به ایران بازگشته بود.

البته تایسون خرم‌آباد، آن‌قدر در مسابقات جهانی آمریکا خوب نتیجه گرفته که حسرت آن چند ثانیه پایانی مبارزه مقابل حریف قزاق را نخورد.

مرتضی سپهوند در مسابقات جهانی آمریکا 3 پیروزی باارزش به دست آورد؛ در دور اول، بوکسور مقدونیه‌ای را شکست داد، در مسابقه دوم بوکسور اوکراینی قهرمان اروپا و نفر سوم جهان را مغلوب کرد و در دور سوم، مقابل مشتزنی از رومانی پیروز شد.

حالا او سهمیه ورود به المپیک را به دست آورده و می‌خواهد نامش را در بین ستاره‌های بزرگ‌ترین رویداد ورزشی ثبت کند. بوکسوری که تنها مشوقش مادرش بوده و با برادران‌اش یک گروه موسیقی در خانه دارند، می‌خواهد با دست پر از المپیک برگردد.

همشهریانش به او لقب تایسون داده‌اند؛ «مردم خرم‌آباد خیلی به من لطف  دارند. برای همین باید جواب محبت‌های آنها را بدهم. آنها مرا با مایک تایسون – بوکسور معروف آمریکایی – مقایسه می‌کنند ولی من که می‌دانم، همه اینها از محبت مردم شهرم است وگرنه من کجا، تایسون معروف کجا؟».


چند ماه برای به دست آوردن سهمیه المپیک تمرین کردی؟

چند ماه؟ بپرسید چند سال! تقریبا 8 سال برای رسیدن به چنین روزی تمرین کردم. در 8 سالی که ملی‌پوش بوده‌ام همیشه هدفم رفتن به المپیک و حضور در بین بهترین بوکسورهای دنیا بوده. 8 سال بدنسازی کردم، تمرین کردم، سختی کشیدم، بدشانسی آوردم تا اینکه در مسابقات جهانی آمریکا به حقم رسیدم و بهترین نتیجه تاریخ بوکس ایران را به نام خودم ثبت کردم. خدا را شکر، این بار بدشانسی نیاوردم.

چرا بدشانسی؟

مگر شما ماجرای بدشانسی‌های مرا نمی‌دانید؟ من همیشه و در اوج آمادگی به خاطر بدشانسی یا ناداوری، از رسیدن به مدال محروم شده‌ام. من در سه دوره مسابقات آسیایی شرکت کرده‌ام. بار اول داوران پاکستانی به خاطر نفوذی که در کنفدراسیون آسیا داشتند، حق را به بوکسور خودشان دادند. بار دوم هم در یک بازی برابر و در حالی که یک امتیاز از حریف کره‌ای جلو بودم، حق مرا خوردند تا حریف کره‌ای برنده شود. بار سوم اما... بگذریم، دوباره داغ دلم تازه می‌شود. مهم این است که این بار به هدفم رسیده‌ام و سهمیه المپیک را به دست آورده‌ام. مسابقات آمریکا در سطح بسیار بالا و حرفه‌ای‌ای برگزار شد؛ به همین دلیل داوران زیر ذره‌بین بودند و نمی‌توانستند خطا بکنند. خیالم راحت بود که این بار حقم را می‌گیرم؛ بدون استرس مشت می‌زدم و امتیاز می‌گرفتم. مخصوصا در مسابقه شب سوم که با نفر سوم جهان و قهرمان اروپا مسابقه می‌دادم، داور فوق‌العاده بود.

تا حالا در این سطح مبارزه کرده بودید؛ مسابقه با قهرمان اروپا و نفر سوم جهان؟

نه، ولی نمی‌ترسیدم. بوکسورهای اوکراینی خیلی قوی هستند. شب قبلش هم قهرمان مکزیک را شکست داده بود. همه می‌ترسیدند. بوکسور سرشناسی بود. اروپایی‌ها خیلی تکنیکی هستند. بردن از آنها خیلی سخت است ولی من با تکنیک «بزن و در رو» از او امتیاز گرفته و با 12 امتیاز اختلاف، قهرمان اروپا را شکست دادم.
باورتان نمی‌شود، خیلی عصبانی شده بود. هر کاری می‌کرد نمی‌توانست مرا بگیرد. بعد از مسابقه هم فقط داد و هوار می‌کرد ولی «بزن و در رو»ی من بهتر از تکنیک پیچیده او جواب داد.

«بزن و دررو» فن اختراعی شماست؟

نه، فن خاص من نیست؛ بیشتر مواقعی استفاده می‌کنیم که حریف خیلی قوی و قدرتی باشد؛ باید مشت بزنیم و مشت نخوریم؛ روی پاها حرکت می‌کنیم و می‌چرخیم و بعد ضربه نهایی را می‌زنیم. این‌جوری حریف گیج می‌شود و امتیاز می‌دهد.

فکر می‌کردی بهترین نتیجه تاریخ بوکس ایران را به دست بیاوری و سهمیه المپیک را بگیری؟

راستش را بخواهید خودم مطمئن بودم؛ می‌دانستم دیگر به حقم می‌رسم. بعد از اینکه قهرمان اروپا را شکست دادم، دیگر مطمئن شدم که جواز ورود به المپیک را می‌گیرم. البته همه بچه‌های تیم این توانایی را داشتند ولی خب، من شانس ‌آوردم. باور کنید بچه‌های ما هرکدام یک ستاره هستند ولی حمایت نمی‌شوند. ما اصلا حمایت رسانه‌ها را نداریم. در بازی‌های آسیایی دوحه، تیم فوتبال با 11 نفر یک مدال برنز به دست آورد و روزنامه‌ها کلی به‌به و چه‌چه کردند ولی از تیم ما که یک طلا و 3 برنز به دست آورد هیچی ننوشتند. بچه‌های ما اگر یک کم توجه و حمایت ببینند، من به شما قول می‌دهم از هر مسابقه چند مدال برای ایران می‌گیرند ولی وقتی حمایت و توجه نیست، آنها هم بی‌انگیزه می‌شوند.

برگردیم به زمانی که برای اولین‌بار دستکش بوکس دستتان کردید. علاقه داشتید یا اینکه مثل خیلی از ورزشکارها اتفاقی بوکسور شدید؟

برادر بزرگ‌تر من بوکس کار می‌کرد. همیشه در خانه تمرین می‌کرد. کیسه بوکس داشت و من هم علاقه‌مند شدم. وقتی علاقه مرا دید، مرا هم با خودش به باشگاه برد و از آنجا زیرنظر برادرم شروع کردم. برادرم هنوز هم مربی من است.

پس عاشق فیلم‌های راکی بودید؟

بله، خیلی. خیلی نگاه می‌کردم. بعضی روزها صبح تا شب می‌نشستم و فیلم‌های بوکس را نگاه می‌کردم. خیلی دوست داشتم مثل قهرمان‌های فیلم روی رینگ مبارزه کنم و مشت بزنم. راستش را بخواهید من بچه که بودم خیلی شیطان و دعوایی بودم، خیلی انرژی داشتم و وقتی به باشگاه رفتم، اخلاقم عوض شد؛ تمام انرژی‌ام در باشگاه تخلیه می‌شد و دیگر نایی برایم نمی‌ماند.

این رشته که خیلی خشن هم به نظر می‌آید، روی اخلاقتان تأثیر نداشت؟ اینکه خشن و بداخلاق شوید؟

نه، من تازه خیلی خوش‌ اخلاق‌تر و سر به زیرتر شده‌ام. شما باور نمی‌کنید ولی بوکسورها آدم‌های احساساتی‌ای هستند. در همین تیم‌ها، یکی از بچه‌ها شعر می‌گوید. از شاعر هم بااحساس‌تر داریم؟ من خودم ساز می‌زنم. اصلا بدون موسیقی نمی‌توانم زندگی کنم. من تنبک می‌زنم. ما 6 برادر هستیم که هر کداممان یک سازی می‌زنیم. وقتی دور هم جمع می‌شویم یک گروه ارکستر تشکیل می‌دهیم.

تنبک، سازی کوبه‌ای است؛ شما هم که مشت می‌کوبید!

بله، ولی شما خودتان نتیجه بگیرید، آدمی که ساز می‌زند می‌تواند خشن باشد؟
برادرهایتان هم ورزش می‌کنند؟

بله. من و برادر بزرگ‌ترم که بوکسور هستیم. یکی از برادرهایم کوهنورد است. یکی از آنها کشتی می‌گیرد. یکی هم جودوکار است.

اینکه شد 5 تا.

بله، یکی از برادرهایم هم اصلا ورزش نمی‌کند. می‌گوید شما به اندازه کافی ورزش می‌کنید. 5 تا خواهر هم داریم که دو تا از آنها تیرانداز هستند و در رشته تفنگ بادی فعالیت می‌کنند.

پس کلا خانواده خطرناکی هستید!

بله، خانه ما یک باشگاه ورزشی است؛ پر از ورزشکار.

خانم بیرانوند، شما از اینکه پسرتان در یک رشته خطرناک فعالیت می‌کند نگران نیستید!؟

کدام مادر نگران بچه‌هایش نیست؟ ما مادرها همیشه نگرانیم ولی من دیگر توکل به خدا کرده‌ام و می‌دانم خداوند مراقب پسرم است. راستش را بخواهید وقتی موفقیت‌هایش را می‌بینم، خوشحال می‌شوم و نگرانی‌هایم از بین می‌رود. هر ورزشی خطر دارد. حالا بوکس به خاطر اینکه به همدیگر مشت می‌زنند خطرش بیشتر هم هست.

فکر می‌کردید پسرتان یک روز در سطح جهان مطرح شود؟

بله، مطمئن بودم. مرتضی از بچگی خیلی با دل و جرات بود و خیلی شهامت داشت. می‌دانستم یک روز به جایی می‌رسد.

دغدغه پسرتان چقدر برای شما اهمیت دارد؟ چه جوری حمایتش می‌کنید؟

خب، خیلی برایم مهم است. من همیشه به مرتضی روحیه می‌دهم. من از همان اول هم تشویقش می‌کردم.

مرتضی: مادرم راست می‌گوید. اگر بگویم تنها مشوقم بوده، دروغ نمی‌گویم.
وقتی آمریکا بود هر شب ساعت 8 به مرتضی زنگ می‌زدم و با او صحبت می‌کردم. شب قبل از مسابقه‌ای که با حریف رومانیایی داشت، مرتضی گفت مادرحریفم او را کوچ می‌کند. من هم گفتم مادر، اگر او مادرش را دارد، تو هم خدا را داری. در این مسابقه خدا تو را کوچ می‌کند.

هیچ‌وقت از او نخواسته‌اید برود سراغ یک ورزش کم‌خطرتر؟

نه. وقتی خودش عاشق بوکس است، من چرا او را اذیت کنم؟ حالا من نگران می‌شوم، ایرادی ندارد. همه مادرها نگران می‌شوند.

نمی‌خواهید به زندگی مرتضی سر و سامانی بدهید؟

نه هنوز زود است. فقط 25 سالش است. باید مالدار شود، خانه داشته باشد، حالا که هیچی ندارد.

آقای سپهوند، تا المپیک چقدر فرصت دارید؟

10 ماه وقت داریم. باید تمام زندگی‌ام را بگذارم برای المپیک. باید یک تکان خوب به زندگی‌ام بدهم. دیگر وقت استراحت نیست.

چه مقامی به دست می‌آورید؟

از حالا نمی‌توانم بگویم ولی شما مطمئن باشید که من برای کسب مدال به المپیک پکن می‌روم. من می‌خواهم یکی از ستاره‌های ایران در المپیک باشیم. مطمئنم؛ چون روحیه خوبی دارم.

راستی از جو مسابقات آمریکا نگفتید؟

خیلی خوب بود. مردم آمریکا خیلی با ما مهربان بودند. واقعا ایرانی‌ها را دوست داشتند. ایرانی‌های زیادی هم به سالن مسابقات آمده بودند و ما را تشویق می‌کردند. آقای دکتر رحمانی که نماینده و حافظ منافع ایران در آمریکا هستند هم، برای ما سنگ تمام گذاشتند.

در خرم‌آباد هم خیلی معروف هستی. گویا لقب تایسون خرم‌آباد را به شما داده‌اند.

معروف بودن که مهم نیست؛ ورزشکار باید محبوب باشد. مردم خرم‌آباد هم لطف دارند؛ واقعا مرا شرمنده کردند. من به خاطر این مردم هم که شده باید در المپیک موفق شوم.

کد خبر 37347

پر بیننده‌ترین اخبار کشتی و وزنه‌برداری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز